English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4917 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to p an element to a word U جزئی از سر واژهای دراوردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
He is a man of his word . He is as good as his word . U قولش قول است
His word is his bond. HE is a man of his word. U حرفش حرف است
element U جزء
element U اساس
element U رکن اساس جزئی از یک قسمت یایکان
element U عنصر عملیاتی
element U عنصر
element U سازه برقی
element U عامل
element U محیط طبیعی اخشیج
element U رکن
element U یک شماره ازخانه ماتریس یا آرایه
element U که ازقسمتهای مشابه بسیار تشکیل شده است
element U کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ یا شدت آن قابل کنترل است
element U کوچکترین واحد پایه برای ارسال داده دیجیتال
out of one's element <idiom> U جایی که به شخص تعلق ندارد
element U دروازه یا ترکیبی از دروازه ها
element U عامل اصلی محیط طبیعی
element U اصل
element U عنصر اساس
element U جوهر فرد
one element U تابع منط قی که در صورت درستی ورودی خروجی درست میدهد
in one's element <idiom> U شرایطی که به شکل طبیعی به سمت شخص بیاید
element U یک عنصر منحصر به فرد داده در آرایه
element U جسم بسیط
element U المان
element U اعضا [مجموعه] [ریاضی]
stop element U عنصر ایست
delay element U عنصر تاخیری
shunt element U عنصر موازی
start element U عنصر شروع
signal element U عنصر علامتی
embarkation element U یکان مخصوص کمک به بارگیری یا سوار شدن
exclusive or element U عنصر یای انحصاری
essential element U رکن
electronic element U عنصر الکترونیکی
electronic element U بخش الکترونیکی قسمت الکترونیکی
element area U سازه تصویر
element of battery U الکترد پیل
element of construction U سازک
structural element U بخش سازهای
symmetry element U عنصر تقارن
code element U عنصر رمز
coincidence element U مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
test element U دستگاه ازمایش کننده عنصر ازمایش مدار
test element U وسیله ازمایش
task element U یکی از عناصر ناوگان ماموراجرای یک ماموریت
task element U قسمت مامور اجرای عملیات
task element U عنصر اجرای عملیات
coupling element U عنصر پیوست
tactical element U یکان رزمی یکان تاکتیکی
tactical element U عنصر تاکتیکی
data element U عناصر اطلاعات
data element U عنصر داده
data element U جزئیات اطلاعات
chemical element U عنصر شیمیایی
filter element U المنت فیلتر
service element U عنصر اداری
negative element U سازه منفی
passive element U یکان غیر فعال
orbital element U عناصر مداری
parasitic element U جزء غیرفعال
passive element U جزء غیرفعال
image element U نقطه تصویر
passive element U عنصر غیرعامل
inverse element U عنصر وارون
passive element U عنصرغیرفعال
picture element U سازه تصویر
picture element U کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ و شدت روشنایی آن قابل کنترل است
picture element U عنصر تصویر
positive element U سازه مثبت
nand element U عنصر نقیض و
logic element U عنصر منطقی
service element U عنصرشرکت کننده در عملیات عنصرخدماتی
service element U عنصری از نیروهای مسلح که در عملیات شرکت دارد
fuse element U واحد فیوز
guest element U عنصر کم مقدار
trace element U عنصر کم مقدار
purchase element U عامل منتجه بار نهائی
purchase element U نیروی منتجه
processing element U عنصر پردازشی
heating element U المان یا عنصر حرارتی
print element U عنصر چاپ
primordial element U عنصر ازلی
logic element U عنصر لاجیک
primitive element U عنصر اولیه
test element U حروف و اعداد ازمایش مدار
identity element U عنصر یکسانی
alloying element U عنصر الیاژ
alloying element U عنصر الیاژی
abiotic element U عنصر نازیوه
active element U عنصر عمل کننده
active element U عنصر عامل
active element U مولفه موثر
active element U عنصر کنشی
active element U عنصر فعال
absorbing element U عنصر جذب
abundant element U عنصر فراوان
aqueous element U عنصر ابی
accommpanying element U عنصر همراه
tubular element U جسملوله
coupling element U عنصر اتصال
transition element U عنصر واسطه
biotic element U عنصر زیستی
bimetallic element U زوج فلز
tracer element U عنصر ردیاب
bemetallic element U بی متال
threshold element U عنصر استانهای
abiotic element U عنصر بیجان
finite element method U روش المان محدود
physical element of crime U عنصر مادی جرم
mental element of crime U عنصر روانی جرم
fire support element U عنصرهماهنگ کننده پشتیبانی اتش
horizontal arch element U حلقه افقی قوس
fire support element U عنصر پشتیبانی اتش
acid forming element U عنصر اسیدی
metal cutting element U عنصر براده برداری
airlift control element U عنصر کنترل ترابری هوایی عنصر کنترل حمل و نقل هوایی
air defense element U عنصر پدافند هوایی
acid forming element U عنصر اسیدساز
field alterable control element U یک تراشه که در بعضی سیستمها بکار می رود و به استفاده کننده اجازه میدهدتا ریز برنامه نویسی کند
arresting system purchase element U وسیله ضربه گیر سیستم مهار هواپیما
transmitter signal element timing U زمان گیری عنصر سیگنال فرستنده
word for word <adv.> U نکته به نکته
keep one's word <idiom> U سرقول خود بودن
in a word <idiom> U به طور خلاصه
get a word in <idiom> U یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
I want to have a word with you . I want you . U کارت دارم
All you have to do is to say the word. U کافی است لب تر کنی
last word <idiom> U نظر نهایی
word for word <adv.> U مو به مو
not a word of it was right U یک کلمه انهم درست بود
word U اطلاع
a word or two U چند تا کلمه [برای گفتن]
word for word <adv.> U کلمه به کلمه
say the word <idiom> U علامت دادن
Could I have a word with you ? U عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
May I have a word with you? U ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
have a word with <idiom> U بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
to keep to one's word U درپیمان خوداستواربودن
to keep to one's word U سرقول خودایستادن
take my word for it U قول مراسندبدانید
to keep to one's word U درست پیمان بودن
the last word U حرف اخر
the last word U سخن قطعی
the last word U ک لام اخر
the last word U سخن اخر
to word up U کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
to word up U کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
to say a word U حرف زدن
Take somebody at his word. U حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
word for word U طابق النعل بالنعل
word for word U تحت اللفظی
word for word U کلمه به کلمه
upon my word U به شرافتم قسم
say a word U سخن گفتن
word U کلمه
to say a word U سخن گفتن
that is not the word for it U لغتش این نیست
word U تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word U نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
at his word U بحرف او
word U زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word U بالغات بیان کردن
word U لغات رابکار بردن
i came across a word بکلمه ای برخوردم
in a word U خلاصه
in a word U خلاصه اینکه مختصرا
word U فرمان
word U کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word U طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word U روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word U سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word U موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word U بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
at his word U بفرمان او
word U تعداد کلمات در فایل یا متن
word U واژه
word U مشابه 10721
in one word U خلاصه
in one word U خلاصه اینکه مختصرا
word U پیغام خبر
word U عبارت
word U حرف
word U قول
last word U حرف اخر
word U واژه سخن
word U گفتار
word U لفظ
last word U بیان یا رفتار قاطع
word U لغت
keep to one's word U سر قول خود بودن
say a word U حرف زدن
word U عهد
last word U اتمام حجت
word wrap U حرکت نشانه گر روی صفحه تصویر کامپیوتر از انتهای یک خط به شروع خط بعدی
word warp U فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
word star U یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
word time U زمان کلمه
buzz word U رمز واژه
Recent search history Forum search
1affixation
2من دل درد دأرم
2لب آب
1Hafez has a verse (ze chashmam la'le rommaani ..). What does rommaani mean?
2transmembrane
2transmembrane
2single gas
2single gas
1to as
1سیالات
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com